من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا .
امروزم رو با ترانه ی تو و با اشک شروع کردم .
نمیدونم این چه سرنوشتی برای ماست .
تو که از حال دل من با خبری چرا اینطور به من جفا میکنی .!
تو که می دونی بودنت و حضور کلامت دنیای من رو چطور رنگین میکنه .
دوست داری یه روز ببینی که هیچ رمق و حالی برای این دلی که دوستش داری نمونده .؟
به نظرت بجز تو کی باید هوای دلمو داشته باشه .!؟
دیگه نمینمیتونم به خودم تلقین کنم تو کنارمی در صورتیکه انقدر خودتو از من دور میگیری .
اگر یارم هستی نزدیکتر بیا و با من حرف بزن .
اگر نه، بذار بپوسم و فنا شدنم رو به نظاره بشین .
شاید لیاقتم بیشتر از این نیست .!!!
منبع
درباره این سایت